صبر
اصمعی که مرد متمکن و وزیر مأمون بود نقل می کند:
روزی به شکار رفتم در بیابان بی آب و علفی گم شدم .تشنگی مرا از پای در آورده بود . خیمه ای در وسط بیابان دیدم . به طرف آن رفتم دیدم یک زن جوان در خیمه نشسته .
به او سلام کردم و از اوتقاضای آب کردم رنگش پرید و سپس گفت در خیمه آب هست و لی اجازه ندارم از آن به تو بدهم ولی مقداری شیر برای ناهار دارم این را به تو می دهم شیر را به من داد طولی نکشید که سیاهی از دورپیدا شد .
این زن تا متوجه آن سیاهی شد ظرف آب را برداشت و بیرون از خیمه منتظر ماند .دیدم پیرمرد سیاه و لنگی که شوهر این زن بود با شترش آمد.
زن به استقبال شوهر خود رفته بود اور ا نشاند و پاهایش را شست و بسیار احترامش کرد ولی هر چه زن محبت و خوش اخلاقی میکرد مرد بدخلقی می نمود و هر چه خستگی داشت سر آن زن تلافی می کرد.
هر چه زن با ملاطفت برخورد می کرد شوهرش تند و خشن با او سخن می گفت این منظره عجیب را نتوانستم تحمل کنم و حاضر شدم از سایه خیمه به زیر آفتاب سوزان بروم اما صحنه برخورداین زن و شوهر را نبینم از خیمه بیرون رفتم مرد به من اعتنا نکرد ولی زنش جهت احترام مر امشایعت کرد وقتی این احترام را از زن جوان دیدم به او گفتم حیف از جوانی و جمالت نیست جوانی و جمال واخلاق خود را در ازای چه چیز در اختیار این مرد گذاشته ای ؟ او نه جوان است و نه با جمال و نه ثروتی دارد پس چرا اینقدر در مقابل او تواضع می کنی و به او احترام می گذاری؟
زن با شنیدن این حرف سخت بر آشفت و گفت افسوس برتو که با این که وزیر مملکت اسلامی هستی با این سخنان پوچ می خواهی محبت همسرم را از دلم بزدائی چرا سخن چینی می کنی ؟
اصمعی می گوید : من که از این سخنان متحیر شده بودم با نصیحت او روبرو شدم که می گفت :
روایت از پیامبر اکرم شنیده ام و می خواهم به این روایت عمل کنم تا با ایمان کامل از دنیا بروم .
حضرت در آن روایت این چنین فرمود:
(ایمان نصف الشکر و نصف الصبر)
سپس افزود دنیا چه خوب و چه بد چه تلخ و چه شیرین می گذرد . ولی مهم این است که انسان باایمان از دنیا برود .دنیا پل رسیدن به آخرت است و سرائی که همیشه باقی و محل قرار است آخرت است .اینجا جای مردن و رفتن است و آنجا محل قرار و ثبات و جاودانگی است.
پیامبر(ص) از قول خداوند فرمود : اگر به بنده ای از بندگانم مصیبتی در بدنش یا مالش یا فر زندش تقدیر نمودم و او هم با صبر جمیل از این مصیبت استقبال نمود حیا می کنم روز قیامت اینکه نصب کنم برای او میزانی و یا دیوان حسب و کتابی را برای او باز نمایم.
منبع. محب مولا